عاشقانه

ساخت وبلاگ

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."
اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"

 

 


عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anahita ana بازدید : 242 تاريخ : 18 / 6 / 1391 ساعت: 7:07 PM

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

 

عاشقانه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anahita ana بازدید : 249 تاريخ : 18 / 6 / 1391 ساعت: 6:50 PM

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anahita ana بازدید : 281 تاريخ : 18 / 6 / 1391 ساعت: 6:45 PM

ظهر يک روز سرد زمستاني، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه

اي را ديد که نه تمبري داشت و نه مهر اداره پست روي آن بود. فقط نام و

آدرسش روي پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ي

داخل آن را خواند:

« اميلي عزيز،

عصر امروز به خانه تو مي آيم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»

اميلي همان طور که با دست هاي لرزان نامه را روي ميز مي گذاشت، با خود فکر

کرد که چرا خدا مي خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمي نبود. در همين

فکرها بود که ناگهان کابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت:

« من، که چيزي براي پذيرايي ندارم! » پس نگاهي به کيف پولش انداخت.

او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يک قرص

نان فرانسوي و دو بطري شير خريد. وقتي از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت

در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر

کند. در راه برگشت، زن و مرد فقيري را ديد که از سرما مي لرزيدند.

مرد فقير به اميلي گفت: « خانم، ما خانه و پولي نداريم. بسيار سردمان

است و گرسنه هستيم. آيا امکان دارد به ما کمکي کنيد؟ »

اميلي جواب داد:آ« متاسفم، من ديگر پولي ندارم و اين نان ها را هم براي مهمانم

خريده ام. » مرد گفت:آ« بسيار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روي شانه

همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. همان طور که مرد و زن فقير در حال

دور شدن بودند، اميلي درد شديدي را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال

آنها دويد: آ« آقا، خانم، خواهش مي کنم صبر کنيد. » وقتي اميلي به زن

و مرد فقير رسيد، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روي

شانه هاي زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برايش دعا کرد. وقتي اميلي

به خانه رسيد، يک لحظه ناراحت شد چون خدا مي خواست به ملاقاتش بيايد

و او ديگر چيزي براي پذيرايي از خدا نداشت. همان طور که در را باز

مي کرد، پاکت نامه ديگري را روي زمين ديد. نامه را برداشت و باز کرد:

آ« اميلي عزيز،

از پذيرايي خوب و کت زيبايت متشکرم،

با عشق، خداآ

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anahita ana بازدید : 294 تاريخ : 18 / 6 / 1391 ساعت: 6:42 PM

 


آسان ترین راه آشنایی ،‌ یک سلام است ولی گرم و صمیمی .

آسان ترین راه قدردانی ، یک تشکر ساده است ولی خالص و صمیمانه .

آسان ترین راه عذر خواهی عدم تکرار اشتباه قبلی است .

آسان ترین راه ابراز عشق ، به زبان آوردن آن است .

آسان ترین راه رسیدن به هدف ، خط مستقیم است .

آسان ترین راه پول در آوردن آن است که همواره در کارت رعایت انصاف را بکنی .

آسان ترین راه احترام ، اجتناب از گزافه گویی و گنده گویی است .

آسان ترین راه جلب محبت آن است که تو نیز متقابلا عشق بورزی و محبت کنی .

آسان ترین راه مبارزه با مشکلات روبه روشدن با آن هاست نه فرار .

آسان ترین راه رسیدن به آرامش آن است که سالم و بی غل و غش زندگی کنی .

آسان ترین  دوستی همیشه بهترین دوستی نیست ، این را به خاطر بسپار .

آسان ترین  بحث ، بحث درباره چیزهای خوب و امیدوار کننده است .

آسان ترین برد ، آن است که خود را از پیش بازنده ندانی .

ساده ترین راه خوب زیستن ، ساده زیستن است .

آسان ترین راه دوری از گناه آن است که همیشه بدانی چیزی به نام وجدان داری .

ساده ترین و در عین حال با ارزش ترین عشق ، بی ریاترین آن است .

آسان ترین راه بودن ، آن است که حس بودن همیشه در وجودت شعله ور باشد .

آسان ترین راه راحت بودن آن است که خودت را همان طور که هستی بپذیری و در همه حال خودت باشی .

و بالاخره ساده ترین راه خوشبخت زیستن آن است که همان طور که برای خودت ارزش قایلی برای دیگران نیز ارزش قایل شوی

بدون توجه به موقعیت طرف مقابل .

حالا کمی مکث کنید و ببینید به همین راحتی می توانید آسان و ساده روزگار را به خوشی سپری کنید .


عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anahita ana بازدید : 286 تاريخ : 18 / 6 / 1391 ساعت: 6:40 PM